به روی من از لطف بگشا دری از جامی غزل 933

به روی من از لطف بگشا دری

1 به روی من از لطف بگشا دری مرا زین درم بر در دیگری

2 سرم را مکن ز آستانت جدا که با آستان تو دارم سری

3 ز مسکینیم نیست جا پیش تو ز من هیچ جا نیست مسکین تری

4 شد افزون ز افسون تو سوز دل دمیدی دمی شعله زد اخگری

5 ندارد فروغ رخت آفتاب چو مه نیست تابنده هر اختری

6 بریدی به آن غمزه پیوند وصل زدی بر رگ جان مرا نشتری

7 ز میگون لبت دور جامی مدام ز خون جگر می کشد ساغری

عکس نوشته
کامنت
comment