بر من از خوی تو هر چند که بی داد رود از جامی غزل 363

بر من از خوی تو هر چند که بی داد رود

1 بر من از خوی تو هر چند که بی داد رود چون رخ خوب تو بینم همه از یاد رود

2 گره طره مشکین مگشا پیش صبا عمر صد دل شده مپسند که بر باد رود

3 تا به کی عاشق دلخسته به امید وصال شادمان سوی درت آید و ناشاد رود

4 نقش شیرین رود از سنگ ولی ممکن نیست که خیال رخش از خاطر فرهاد رود

5 خاک بادا سر من در ره آن سرو روان که گرفتاری من بیند و آزاد رود

6 جز به ویرانه غم جا نکند مرغ دلم جغد ازان نیست که در منزل آباد رود

7 دل به آن غمزه خونریز کشد جامی را صید را چون اجل آید سوی صیاد رود

عکس نوشته
کامنت
comment