1 به عشق، کار جز از دست من نمی آید بیار تیشه که از کوهکن نمی آید
2 فغان که هرکه قدم در حریم عشق نهاد چو شمع زنده برون ز انجمن نمی آید
3 چو طفل، گریه ی ما شرح درد پنهان است سخن مپرس که از ما سخن نمی آید
4 بیا و بلبل و گل را ز خویش ممنون کن بهار بی تو به سوی چمن نمی آید
5 ازان چو طفل بر احوال خویش می گریم که ریشخند بزرگان ز من نمی آید
6 بیان لذت لب تشنگی سلیم از شوق نمی کنیم، که آب از دهن نمی آید