- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 به نرد باختن اندر بلا و درد سرست ازو حذر کن و بگریز گر ترا بصرست
2 صلاح خویش نگهدار و نا فلاح مجوی که در صلاح و فلاح تو نرد کینه ورست
3 به جاه ازو خللست و به فضل ازو نقصان ازو به مال زیانست وزو به تن خطرست
4 گهی بکوبی زانو و گه بکوبی بر درست گویی دست تو درّة عمرست
5 گهی بخایی لبها ز بس دریغ و فسوس چنانکه گویی در زیر زخم نیشتر ست
6 هر آن حریف که با تو بباخت دشمن شد وگر چه او ز همه دوستانت دوست تر ست
7 گهی بنالی و گویی اگر چنین زدمی ببردمی و کنون شد که زخم من دگرست
8 گهی بگیری و گویی مگر براید نقش گهی بدزدی و گویی حریف کور و کرست
9 چو بنگری همه بازیت دزدی آمد و مکر چو بنگری همه گفت تو گوییا مگرست
10 بعشرت اندر کسبست و ، کسب در عشرت نکو نباشد اگر حاصلش همه گهرست
11 عجبّر آنکه همی نرد را هنر دانی وگرچه درّ سخن به ز نرد در نظرست
12 اسیر و عاجز چوبی و استخوان گشتن به چشم آن که مرا و را خرد نه بس هنرست