-
لایک
-
ذخیره
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 به ترک دوستی کردن نه کار اهل دل باشد ز روی اهل دل پیوسته نامحرم خجل باشد
2 ز بُن گاهِ محبّت سویِ وحدت ره توان بردن و لیکن عالمِ وحدت برون از آب و گِل باشد
3 اگر صد جان برافشانی و خود را در میان بینی چه باشد کثرت و کثرت ز وحدت منفصل باشد
4 میانِ عقل و عشق البتّه اصلاحی نخواهد شد وگر این ماجرا از حکمِ صد قاضی سجل باشد
5 چو ما را پس رویِ عشق فرمودند از مبدا همان اولا بود که عقل پیش از ما بحِل باشد
6 چو شد تسلیم و بیرون آمد از خود عاشقِ صادق چه خواهد بود اگر نه بردبار و محتمل باشد
7 دلِ پاکت صراطِ تست و فردوست رضایِ حق سزایِ غُل بود غولی که در وی غش و غل باشد
8 نباشد دل که بازاری ست پر سودا کدامین دل که در چشمش خیالِ لعبتِ چین و چگل باشد
9 به وجهی بر کسی ما را چه انکارست اگر اصلا معادِ خلق تا مبدا به رجعت متصّل باشد
10 نزاری جان و دل دارد فدایِ آن جوان مردی که دائِم همّتش بر خیر و خوبی مشتمل باشد