1 به کویت چون توانم من به این حال خراب آیم؟ که از بس ضعف، نتوانم ترا یک شب به خواب آیم
2 به گلگشت گلستان میرود، ای عشق نپسندی که دشمن همعنانش باشد و من در رکاب آیم
3 به صد خواری سزاوارم درین عالم، چه لازم بود به بزم دیگران ناخوانده همچون آفتاب آیم
4 مرا چون میتواند آسمان گردآوری کردن؟ محال است این که همچون بحر در مشت حباب آیم
5 درین دریا وجود من به چشمی درنمیآید نهنگم من، نه ماهی، تا سبک بر روی آب آیم
6 چنان از گرمخونی الفتی با نیک و بد دارم که هرکس تب کند، چون نبض، من در اضطراب آیم
7 ز مستی چون سلیم آهنگ بزم او کنم شبها تمام راه را بر بوی دلهای کباب آیم