به غربت یوسف من به زندان از مشتاق اصفهانی غزل 274

مشتاق اصفهانی

آثار مشتاق اصفهانی

مشتاق اصفهانی

به غربت یوسف من به زندان وطن مانده

1 به غربت یوسف من به زندان وطن مانده پسر گم کرده‌ای در گوشه بیت‌الحزن مانده

2 حلالش باد با یاران غربت عشرت ار گاهی کسی آید به یاد او را که بی‌کس در وطن مانده

3 چه سازم گرنه از خود دور ازو قالب تهی سازم چه کار آید مرا این زندگی جان رفته تن مانده

4 نخواهم دور از آن گل زیست امروز است یا فردا که خالی آشیان عندلیبی در چمن مانده

5 بتیغ فرقتم کشت و نیامد بر سر خاکم غباری در دلش گویا از این خونین کفن مانده

6 کسی کز فرقت شیرین لبی جان داده میداند چه تلخی تا قیامت در مذاق کوهکن مانده

7 خمار حسرت آرد باده ته شیشه مستان‌را برنجم دور از آن زین نیم‌جانی در بدن مانده

8 زبان خامه فرسود و هنوزم از غم هجران به دل صد گفتگو مشتاق و بر لب صد سخن مانده

عکس نوشته
کامنت
comment