به قطع هستی خود خوب دستیار خودم از سعیدا غزل 469

سعیدا

سعیدا

سعیدا

به قطع هستی خود خوب دستیار خودم

1 به قطع هستی خود خوب دستیار خودم همیشه میل کش چشم اعتبار خودم

2 اگرچه تشنه لبم دیده بحر استغناست چو آب می روم عمر در کنار خودم

3 چنان ز خویش برون رفته ام که شد عمری نشسته ام شب و روز و در انتظار خودم

4 ز بیم آه جگرسوز خویشتن دایم چو ابر منتظر چشم اشکبار خودم

5 گرفته عقل به دست اختیار من زان ره همیشه در پی بگسستن مهار خودم

6 از آن زمان که تو را عین خویشتن دیدم دگر چو آهوی چشم بتان شکار خودم

7 ز فکر رفته سعیدا هوای سیر وطن از آن زمان که غریب دیار یار خودم

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر