- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 تا به خون ریزیم اشارت ها نمود ابروی او میل خون ریزی خود فهمیدم از هر موی او
2 چون خرامد در دلم جان، هم چو آب زندگی سر نهد در پای سرو قامت دلجوی او
3 تا خیال قامتش بیرون نیامد از دلم کرده ام زنجیر یایش حسرت گیسوی او
4 گر نمی گردد مه من گرم کین از مهر نیست از نزاکت طاقت گرمی ندارد خوی او
5 تا بود آمد شدش بر خاک من ای هم نشین چون بمیرم شب نهانم دفن کن در کوی او
6 من که حسرت می کشم عرفی برای دیگران شیشهٔ می را کی توانم دید بر زانوی او