1 تا هوای اوست دل را در قفس همچون حباب می روم از ضعف بر باد نفس همچون حباب
2 مرهم ناسور دل را گشت شکر خنده ات شد فراهم زخم اندام جرس همچون حباب
3 کم نگردد اشک و آه عاشقان مانند شمع میرود از خود به آهی بوالهوس همچون حباب
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 کاری نیاید از خرد ذوفنون ما ما را بس است مرشد کامل جنون ما
2 سر در کنار دامن محشر نهاده است خوش دل ازین مباش که خوابیده خون ما
1 به خلق خوش معطر ساز باغ آشنایی را زدلگرمی فروزان کن چراغ آشنایی را
2 سر و سامان دشمن بودنم با خصم کی باشد؟ ندارم من که با یاران دماغ آشنایی را
1 هر قدر زور آورد عشقت شکیباییم ما شمع سان در سوختنها پای بر جاییم ما
2 کس زحال تیره روزان جنون آگاه نیست همچو شب در خود نهان از جوش سوداییم ما
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به