1 به ره او چه غم آن را که ز جان میگذرد که ز جان در ره آن جان جهان میگذرد
2 از مقیم حرم کعبه نباشد کمتر آنکه گاهی ز در دیر مغان میگذرد
3 نه ز هجران تو غمگین نه ز وصلت شادم که بد و نیک جهان گذران میگذرد
4 دل بیچاره از آن بیخبر است ار گاهی شکوه از جور تو ما را به زبان میگذرد
5 آه پیران کهن میگذرد از افلاک هر کجا جلوهٔ آن تازه جوان میگذرد
6 چون ننالم که مرا گریه کنان میبیند به ره خویش و ز من خندهزنان میگذرد