-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 به بزم او حریفان را ز مستی دست و پا بوسم به این تقریب شاید دست آن کان حیا بوسم
2 دهم در خیل مستان تن به بدمستی که هر ساعت روم خواهی نخواهی دست آن شوخ بلا بوسم
3 چو جنگ آغازد آن بدخو نیاید بر زمین پایم ازین شادی که دستش در دم صلح و صفا بوسم
4 خون آن مستی که او خنجر کشد من چون گنهکاران گهش قربان شوم از عجز و گاهی دست و پا بوسم
5 زمین بوس در آن را گر نیم لایق اجازت ده که از بیرون دردیوار آن دولت سرا بوسم
6 دهندم تا ز ماوای سگ کویت نشان تا کی سر بیگانه گردم خاک پای آشنا بوسم
7 کبوتر نامه ز آن دلبر چو آرد محتشم شاید کنم پرواز اگر چون مرغ و بالش در هوا بوسم