تا در خرابه ی از حکیم نزاری قهستانی غزل 1125

حکیم نزاری قهستانی

حکیم نزاری قهستانی

حکیم نزاری قهستانی

تا در خرابه ی دلِ ما خانه کرده‌ای

1 تا در خرابه ی دلِ ما خانه کرده‌ای خلوت‌سرای سینه چو کاشانه کرده‌ای

2 کنج دلم نه لایق گنج غم تو بود آری مقامِ گنج به ویرانه کرده‌ای

3 آن بود بس مرا که شدم آشنای تو یکباره‌ام ز مشغله بیگانه کرده‌ای

4 یک جرعه بی‌قرار کند پیل مست را زین باده بر سرم که به پیمانه کرده‌ای

5 دیوانه گر به سلسله عاقل شود چرا ما را به زلفِ سلسله دیوانه کرده‌ای

6 خالِ لبت به دولتِ این حالم اوفکند دربندِ دامم از پی این دانه کرده‌ای

7 خود را به چشم مدّعیان وانموده‌ای اندر زبانِ خلق چو افسانه کرده‌ای

8 منمای شمعِ روی به هر کس که خلق را نادیده بر جمال چو پروانه کرده‌ای

9 یک‌باره پرده از سَرِ سِر برگرفته‌ای خوش رفته‌ای نزاری و مردانه کرده‌ای

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر