1 تا چند رضی به گیر و دارت دارند گیرم بخزان چو نوبهارت دارند
2 بر خیز رضی سنگ گرانی موقوف کاینده و رفته انتظارت دارند
1 ای تخت تجمل تو بر علیین افتاده ز جای آنچنان، جای چنین
2 نه راه پس و نه راه پیشت باشد بگذار ز خجلت و فرو شو بزمین
1 بر کف چه نهم سبحه که زنارم شد در بر چه کنم خرقه که سربارم شد
2 عقلم ننمود چاره و عشق بسوخت از پیش نرفت کاری و کارم شد
1 جائی که به طاعات مباهات توان کرد محراب صنم قبلهٔ حاجات توان کرد
2 من روی به کعبه نهم از خاک در تو از کعبه اگر رو به خرابات توان کرد