1 به خدایی که در پرستش خویش آسمان را رکوع فرمودست
2 دست حکمش به کیلهٔ خورشید خرمن روزگار پیمودست
3 که ز چشمم به عشق خدمت تو جان به عرض سرشک پالودست
4 این سخن را عزیز دار که دوش چرخ با من در این سخن بودست
1 عشق تو دل را نکو پیرایهایست دیده را دیدار تو سرمایهایست
2 تیر مژگان ترا خون ریختن در طریق عشق کمتر پایهایست
1 دل در آن یار دلاویز آویخت فتنه اینست که آن یار انگیخت
2 دل و دین و می و عهد و قوت رخت بر سر به یکی پای گریخت
1 دست در وصل یار مینرسد جز غمم زان نگار مینرسد
2 عشق را گرچه آستانه بسیست هیچ در انتظار مینرسد