1 به خدایی که در ستایش عقل نتوانند و گر بسی گویند
2 کارزومند خدمتم نه چنان به تکلف که هر کسی گویند
3 تو آفتاب و سحابی شها به چشم کرم درین نهال نگر پیش از آنکه خشک شود
اولین نفری باشید که نظر میدهید ✨
1 جان و دلم همیشه به عشقت اسیر باد جانا مرا خیال تو نقش ضمیر باد
2 سوز غمت روان مرا ناگزیر شد مهر دلم هوای ترا ناگزیر باد
1 برید عقل ترا کی برد به ملک صفا که دل هنوز به بازار صورتست ترا
2 نه طفل راهی از آواز و شکل دل برگیر که پیل را سر و شکلست و پشه را آوا
1 هر دیده که در تو نیک نظر کردست دل را ز هزار غم خبر کردست
2 گم شد ز میان دلی که یک ساعت با هجر تو دست در کم کردست
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به
دیدگاهها **