به خدایی که جز او نیست از جهان ملک خاتون غزل 1116

جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون

به خدایی که جز او نیست خداوند جهان

1 به خدایی که جز او نیست خداوند جهان که مرا عشق تو شد در همه دم همدم جان

2 هر سحر بهر وصالت به دعا می گویم که الهی تو مرا زود به مقصود رسان

3 همدمی نیست بجز غصّه مرا روز فراق چاره ای نیست بجز ناله و زاری و فغان

4 بار دیگر ز خدا دولت وصلت خواهم می دهم جان به امید ار دهدم عمر امان

5 چون روانم قد او بود روان شد ز برم جان پژمرده روان شد ز پی سرور روان

6 کی رسد کام از آن لب به دل خسته ی من که رسانید فراق تو مرا جان به لبان

7 به وصالت که دمی با من بی دل بنشین بیش ازینم به سر آتش هجران منشان

8 قوّت جان منی دور مباش از بر من نور چشمی مشو از دیده غمدیده نهان

9 گرچه یادم بشد از یاد تو ای یار عزیز یکدم از یاد تو غافل نبود جان جهان

عکس نوشته
کامنت
comment