1 به خدایی که دست قدرت او ناوک مجری قدر فکند
2 دست قهرش مگر ز وعد و وعید جوز در مغز معصیت شکند
3 کز ملافات مردک جاهل بیخ شادی ز جان و دل بکند
1 دردا و دریغا که دل از دست بدادم واندر غم و اندیشه و تیمار فتادم
2 آبی که مرا نزد بزرگان جهان بود خوش خوش همه بر باد غم عشق تو دادم
1 پایم از عشق تو در سنگ آمدست عقل را با تو قبا تنگ آمدست
2 نام من هرگز نیاری بر زبان آری از نامم ترا ننگ آمدست
1 یار دل در میان نمیآرد وز دل من نشان نمیآرد
2 سایه بر کار من نمیفکند تا که کارم به جان نمیآرد