1 به خدایی که دست قدرت او نیل شب برعزار روز کشید
2 کین برادر ندید یک لحظه بیشما راحت و نخواهد دید
3 بیشما هیچ بر گل دل او باد شبگیری صبا نوزید
4 هیچ یک از دریچهٔ جانش مرغ لذات و عیش خوش نپرید
1 دست در وصل یار مینرسد جز غمم زان نگار مینرسد
2 عشق را گرچه آستانه بسیست هیچ در انتظار مینرسد
1 تا رنگ مهر از رخ روشن گرفتهام بیرنگ او ببین که چه شیون گرفتهام
2 دریای من غذای دل تنگ من شدست دریای کشتیی که به سوزن گرفتهام
1 هرچه با من کنی روا باشد برگ آزار تو کرا باشد
2 چون تو در عیش و خرمی باشی گر نباشد رهی روا باشد