1 به خدایی که نفس ناطقه را با تن تیره آشنایی داد
2 که مرا کم شبی چراغ حیات بی جمال تو روشنایی داد
1 بلبل آمد به در باغ و ز گل راه بخواست وز گل این بار به فریاد و علی الله بخواست
2 گل بدو گفت اگرت آرزویی هست بخواه خدمت خاص گلستان به سحرگاه بخواست
1 ز عالم دلربایی بر نیامد کزو شور و جفایی بر نیامد
2 چه گویم من تو خود دانی که بی زهر! به باغ کس گیایی بر نیامد
1 در کوی تو عقل بی قراریست بی روی تو روح سوگواریست
2 هر تار ز نرگس تو تیری است هر موی طره تو ماریست