1 تا دل به هوای وصل جانان دادم لب بر لب او نهاده و جان دادم
2 خضر ار ز لب چشمهٔ حیوان جان یافت من جان به لب چشمهٔ حیوان دادم
اولین نفری باشید که نظر میدهید ✨
1 چنان بر صید مرغ دل فکند آن زلف پرچین را که شاهی افکند بر صعوهٔ بیچاره شاهین را
2 گهی زلفش پریشان میکند یک دشت سنبل را گهی رخسارش آتش میزند یک باغ نسرین را
1 قاعدهٔ قد تو فتنه به پا کردن است مشغلهٔ زلف تو بستن و واکردن است
2 خرمی صحن باغ با تو خرامیدن است فرخی صبح عید با تو صفا کردن است
1 مکن حجاب وجودت لباس دیبا را که نیست حاجت دیبا وجود زیبا را
2 تو را برهنه در آغوش باید آوردن گرفتی از همه عضوت مراد اعضا را
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به
دیدگاهها **