- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 تا چند کشیم از جگر این آه جگر سوز تا چند خوریم از ستمت تیغ جگردوز
2 تا چند بود وعده ی وصل تو به فردا کامم زلب لعل خود ای جان بده امروز
3 کام من دلخسته مهجور روا کن زان رو که بباید شد ازین کاخ دل افروز
4 ای مایه ی عمر تو فزون باد ز هر چیز بر تخت شهی جای تو با طالع فیروز
5 نوروز به هر سال یکی روز بود لیک هر صبحدمی باد تو را روز ز نوروز
6 سال و مه و روزت همه نو باد ز گیتی دایم همه شب باد تو را روز چو نوروز
7 ما خود ستم و جور ز بیگانه کشیدیم از خویش کشیدند مکافات چنان روز
8 از کار جهان تنگ مشو ای دل غمگین در خلوت جان شمع رضایی تو برافروز