1 تا باب دلم به نقطه بی بگشود سر ازل و ابد مرا روی نمود
2 هرچند سراپای جهان گردیدم جز ناطق و نطق در جهان هیچ نبود
1 الله الله این چه نور است آفتاب روی دوست این چنین رویی به وجه الله اگر آری نکوست
2 چشم من جز روی او، روی که آرد در نظر؟ کآنچه می آید به چشمم در حقیقت روی اوست
1 ز تو چشم وفا داریم و هیهات این کجا باشد تمنای محال است این که خوبان را وفا باشد
2 به شوخی دل ز ما بردی و روی از ما نهان کردی نباشد عیب، پرسیدن: ترا خانه کجا باشد
1 تعالی الله از این صورت که عین ذات پرمعنی است دل محروم از این صورت دو چشم جان پرتابی ست
2 بخوان لا تسجدوا للشمس و امر ذات حق دریاب که فرمود اسجدوا آن را که اسم او الف لامی است