به هرکس و هر چیز وستار (سست) و گستاخ مباش. ,
2 به هر کار گستاخ نتوان بدن به هرچیز و هرکس نشاید زدن
3 میانه به هر چیز و هرکار باش نه گستاخ باش و نه بستار باش
1 به کام من بر یک چند گشت گیهان بود که با زمانه مرا عهد بود و پیمان بود
2 هزار دستان بد در سخن مرا و چو من نه در هزار چمن یک هزاردستان بود
1 «دل آن ترک نه اندر خور سبمبنبر اوست سخن او نه ز جنسلب چونشکر اوست»
2 بینی آن زلف که سیسنبر و سوسن، بر اوست دل من فتنه برآن سوسن و سیسنبر اوست
1 گویی علامت بشر اندر جهان، غم است آن کس که غم نداشت نه فرزند آدم است
2 شاعر پیمبری است خداوند او شعور کاو از خدای خویش همه روزه ملهم است