به هر چمن که وصال تو را خیال کنم از سعیدا غزل 490

سعیدا

سعیدا

سعیدا

به هر چمن که وصال تو را خیال کنم

1 به هر چمن که وصال تو را خیال کنم چون گل به خون جگر رنگ خویش آل کنم

2 به صد زبان نشود اشتیاق من ظاهر چو گل به باد صبا گر بیان حال کنم

3 چنان خیال تو جا کرده است در جانم که گر به خویش بیایم تو را خیال کنم

4 امید هست ز لطف خدای بی همتا که قصر و خانهٔ بدخواه پایمال کنم

5 به سر من که زبان خیال محرم نیست به خامهٔ دو زبان، چون بیان حال کنم

6 بیار باده و با محتسب بگو چون است که خون دشمن دین را به خود حلال کنم

7 امید هست سعیدا ز لطف همت دوست که عمر باقی خود صرف در وصال کنم

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر