-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 به هر چمن که وصال تو را خیال کنم چون گل به خون جگر رنگ خویش آل کنم
2 به صد زبان نشود اشتیاق من ظاهر چو گل به باد صبا گر بیان حال کنم
3 چنان خیال تو جا کرده است در جانم که گر به خویش بیایم تو را خیال کنم
4 امید هست ز لطف خدای بی همتا که قصر و خانهٔ بدخواه پایمال کنم
5 به سر من که زبان خیال محرم نیست به خامهٔ دو زبان، چون بیان حال کنم
6 بیار باده و با محتسب بگو چون است که خون دشمن دین را به خود حلال کنم
7 امید هست سعیدا ز لطف همت دوست که عمر باقی خود صرف در وصال کنم