1 به هر محفل که آن دلبر نشسته تو گویی حور با زیور نشسته
2 میان جمع خوبان یار فایز چو مه در مجمع اختر نشسته
1 بگو آن قاصد نیکو لقا را ببر بر دوستان پیغام ما را
2 همان ساعت که دیدی یار فایز به خاطر آوری این بینوا را
1 سوار خنگ خوش رفتارم امشب روانه جانب دلدارم امشب
2 چو سلطان حبش فایز ز شوقش جهان زیر نگین پندارم امشب
1 برفت آن یار و از ما مهر برداشت خیالش هم مرا آسوده نگذاشت
2 به فایز آنچه کرده آن جفا جو نه باور کرد دل نه عقل پنداشت