1 تا در غم نوشیدنی و خوردنیای هرگز مبر این گمٰان که جان بردنیای
2 تا کی خور و خواب زندگانی داری این است اگر زندگیت مردنیای
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 داند آنکس که ز دیدار تو برخوردار است که خرابات و حرم غیر در و دیوار است
2 ای که در طور ز بیحوصلگی مدهوشی دیده بگشای که عالم همگی دیدار است
1 ز آئینهٔ دل چو زنگ اغیار زدود نه جامه سفید ساز و نه خرقه کبود
2 چون اهل زمان نهایم در قید فنا ما فانی مطلقیم در عین وجود
1 چون دم از سودای جانان میزنم آتش اندر آب حیوان میزنم
2 شور لیلی طاقتم را طاق کرد همچو مجنون بر بیابان میزنم
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به