1 به قمر فروغ بخشد رخ همچو گلستانش ز شکر خراج خواهد لب لعل دلستانش
2 عجب اینکه دیده هر دم دهدم نشان دلها به حوالی دهانی که نداد کس نشانش
1 لعبت لاغر میانی دلبر فربه سرین قامتت را سرو جفت و صورتت را مه قرین
2 سرو بالایی و مه سیما و جز من کس ندید ماه را لاغر میان و سرو را فربه سرین
1 سرو سیمینی و سیمین سرو را یاقوت بار جزع من بی سیم و بی یاقوت تو یاقوت بار
2 گرنه قوت از دیده یاقوت بار من گرفت پس چرا آورد سیمین سرو تو یاقوت بار
1 خمار داد سرم را به چشم نیم خمار ز من ببرد به زلفین بی قرار قرار
2 اگر به می لب و رخسار او نسب دارد چرا که در دل من جای ساخته است خمار