تا خم چرخ کهن باشد و جام مه نو از جامی غزل 795

تا خم چرخ کهن باشد و جام مه نو

1 تا خم چرخ کهن باشد و جام مه نو بهر جامی بودم خرقه به خمخانه گرو

2 صرصر قهر ازل گو بنشان مشعل مهر بس بود تا ابد ز شمع رخت یک پرتو

3 هر کس از جلوه گل فهم معانی نکند شرح آن دفتر ننوشته ز بلبل بشنو

4 زد مه روی تو خرمن فلک از مزرع خویش گو به داس مه نو خوشه پروین بدرو

5 ترک چشم تو اگر هندوی خویشم خواند درکشم تاج کیانی ز سر کیخسرو

6 دل بسی در پی مقصود دوید و نرسید چند روزی تو هم ای اشک درین کوی بدو

7 جامی این مامن اقبال نه جای من و توست ختم شد رقعه اخلاص زمین بوس و برو

عکس نوشته
کامنت
comment