-
لایک
-
ذخیره
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 که باشد آنکه ترا بیند و ندارد دوست بدت مباد کَت از پای تا به فرق نکوست
2 کس آدمی به چنین لطفِ طبع نشنیدهست ندانم این که تو داری چه سیرت است و چه خوست
3 به گوشهای بنشین تا بلا نینگیزی از آن دو چشم که چندین هزار دیده دروست
4 دلم نیامد و عیبش نمیتوانم کرد که جانبِ تو گرفتهست و حق به جانب توست
5 مرا به دستِ تو می سلسبیلِ فردوس است که با وجودِ تو فردوسِ اهلِ دل آنروست
6 روا بود که دگر ذکرِ هیچ کس نکنم که هر که از تو نگوید حدیث، بیهده گوست
7 مقامِ درد نمیدانی ای طبیبِ دوا که مرهمی بنهادی و زخم زیر رکوست
8 رقیب گو دلِ چون آهنِ مرا چندین مزن به سنگِ ملامت که دل نه هم چو سبوست
9 نزاریا نتوانی که احتمال کنی جفای سیم بران بر دلت مرو برِ دوست
10 تو مردِ عرصهء میدان نیی چه میگویی بکن تفرّجِ چوگان گرت تحمّل گوست