1 تا در بُنهٔ خویش مقام است ترا سودا چه پزی که کار خام است ترا
2 تا صاف نگردد دلت از هر دوجهان دُردی خرابات حرام است ترا
1 هر که درین دیرخانه مرد یگانه است تا به دم صور مست درد مغانه است
2 ور به دم صور باهش آید ازین می نیست مبارز مخنث بن خانه است
1 تا به عمدا ز رخ نقاب انداخت خاک در چشم آفتاب انداخت
2 سر زلفش چو شیر پنجه گشاد آهوان را به مشک ناب انداخت
1 تا چند ز زاهد ریائی آخر دُردی درکش که مردِ مائی آخر
2 ما را جگر از زهد ریائی خون شد ای رندِقلندری کجائی آخر
1 ترا در علم معنی راه دادند بدستت پنجهٔ الله دادند
2 ترا از شیر رحمت پروریدند براه چرخ قدرت آوریدند
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به