1 تا توانی به صید دلها کوش زانکه دلها ترا کنند دلیر
2 مرد دلدار نیست جز دلجوی زانکه دلجوئیست عادت شیر
3 هر که با او بود دل مردم در همه کار پر دل آید و چیر
4 روی دلها بتست اقبالست چون بگشت از تو آن بود ادبیر
اولین نفری باشید که نظر میدهید ✨
1 شاخ سر سبز و چمن دلشادست عالم از عدل بهار آباد است
2 غنچه تا روی به صحرا آورد گرهی ا ر دل بگشادست
1 دلم از آتش غم چنان می گدازد که شکّر در آب روان می گدازد
2 چو سایه ز خورشید هستیّ بنده ز مهرت زمان تا زمان می گدازد
1 آه کان قاعدۀ وصل چنان هم بنماند زان همه عیش و طرب نام و نشان هم بنماند
2 اشک من خود سپری بود و لیکن گه گاه مددی بود ز خون دل و آن هم بنماند
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به
دیدگاهها **