1 تا چند به کوی دوست سرگشته شوی در سوزن جور دلبران رشته شوی
2 بیچاره دل خسته از آن می ترسم ناگه به سر خاک جفا کشته شوی
1 ای رخت آیینه ی لطف خدا زلف تو دلبند و لعلت دلگشا
2 پادشاه ملک حسنی از کرم رحمتی کن بر گدا ای پادشا
1 چو در فراق تو یک دم نمی توانم ساخت بگو که نرد هوس با تو چون توانم باخت
2 فراق روی تو ما را چنان نزار فکند که هر که دید مرا از خیال وانشناخت
1 از سر زلفش دلم سودا گرفت وز دو لعلش آتشی در ما گرفت
2 قامت آن سرو آزاد از چه روی سایه ی لطف از سر ما واگرفت
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به