-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 به بغداد شد گامزن زیرکی دوچارش فتاد از قضا کودکی
2 ز دور رخش قرص مه را شکست چو روی خودش گرده نان به دست
3 همی خورد ازان گرده و می گریست بدو گفت زیرک که این گریه چیست
4 بگفتا منم کودک یک تنه ز خوان امل معده گرسنه
5 بسی اشتها سخت و این گرده خرد کجا راه سیری توانم سپرد
6 ز گریه از آنم چنین تلخکام که می دانم این زود گردد تمام
7 بمانم ز بی توشگی سر به زیر نه در دست من نان و نی معده سیر
8 بیا ساقی آن می که سیری دهد درین بیشه ام زور شیری دهد
9 بده تا درآیم چو شیر ژیان به هم بر زنم کار سود و زیان
10 بیا مطربا وز کمان رباب که از رشته جان زهش برده تاب
11 ز هر نغمه زیر تیری فکن به من چون شکاری نفیری فکن