به مسجدی که خم ابروی تو را نگریم از جامی غزل 631

به مسجدی که خم ابروی تو را نگریم

1 به مسجدی که خم ابروی تو را نگریم نماز را بگذاریم و سجده تو بریم

2 اگر به کوی تو ما را بود مجال گذر به خاک پای تو کز خلد و حور او گذریم

3 تو را چو هست به حال شکستگان نظری به حال ما بنگر کز همه شکسته تریم

4 ز دست خضر چه سود آب زندگی ما را اگر ز ساغر لعل تو جرعه ای نخوریم

5 به استخوانی اگر چند یاد ما نکنی هزار شکر که باری ازان سگان دریم

6 به مهر سیمبرانیم کرده چهره چو زر نه همچو ساده دلان در هوای سیم و زریم

7 سگ تو دوش به جامی فغان کنان می گفت خموش باش که از ناله‌ات به درد سریم

عکس نوشته
کامنت
comment