1 تا چند نالم من در فراقت گشتم ز دوری بی صبر و طاقت
2 دل شد ز دستم جان بر لب آمد ای نور دیده در اشتیاقت
3 درویش مسکین در کویت آمد راهش ندادی اندر وثاقت
4 مردم نگارا تا کی خدا را طاقت ندارم من در فراقت
5 گفتم غمی خور حال جهان را تا کی دهد دست این اتّفاقت