1 تا چند نافه ریزی از آنزلف مشک بیز بیمار شد دو چشم تو از بوی مشک خیز
2 از زلف و خال و عود سپندی برخ بسوز در جام و کام نقل میم زآن لبان بریز
3 عشق تو آمد و دو جهانش بلا زپی داماد دهر دیده عروسی باین جهیز
4 دانی کز آب بحر شود نار مشتعل بر آتش دل آب توای چشم تر مریز
5 دیبای عشق را که در این کارگاه ساخت کش تار و پود بافته از تیر و تیغ تیز
6 برخاستی زجا و خرامان شدی بناز غوغا بود بشهر که برخاست رستخیز
7 نه علاقان زخصم بپرهیز اندرند ایدل زنفس خویش بکن اندک احتریز
8 مهر علی بکعبه دل گر نباشدت خواهی بسومنات رو و خواه در حجیز
9 آشفته در پناه تو خواهد گریختن در روز رستخیز که نبود ره گریز
دیدگاهها **