تا چند در آزاری ای دل از آشفتهٔ شیرازی غزل 1083

آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

تا چند در آزاری ای دل زهوسناکی

1 تا چند در آزاری ای دل زهوسناکی حیف است غبار آلود آئینه باین پاکی

2 زآلایش فطرت خاک جا کرده باین مرکز گر تو نهی آلایش روشنتر از افلاکی

3 از مهر بتان بگسل کاین امر بود عاطل زین بحر بجو ساحل با چستی و چالاکی

4 بیرون زجهان ایدل خیز آب و هوائی جو کاتش بدورن دارم زین سلسله خاکی

5 این خار جهانم کرد و آن رخنه بجانم کرد از دیده و دل هر روز شاید که شوم شاکی

6 این سلسله مویانرا وین سخت کمانانرا سست است همه پیمان بگذر زهوسناکی

7 از بس بی دل رفتی رسوای جهان گشتی آشفته بنه از سر قلاشی و بی باکی

8 عشقی بطلب سرمد تا بیخ هوس سوزد کو شعله هستی را خاصیت خاشاکی

9 رو عالم اکبر جو زود عشق مطهر جو یعنی که علی عالی کامد زکی و زاکی

عکس نوشته
کامنت
comment