1 تا چند چو گوئی تو بچوگان نکویان بگریز از این سلسله و سلسله مویان
2 با این همه ناسور جراحت که به دل هست پرهیز نداری تو از این غالیه مویان
3 خونت بخورند و ننمایند به تو روی جز سنگدلی نیست در این آینه رویان
4 سر کرده قدم در ره کعبه بتکاپوی از خار ندارند خبر بادیه پویان
5 زهاد بجز وسوسه تو به نگویند ای باده کشان دوری از این وسوسه جویان
6 در رقص بیارد بفلک زهره چنگی مطرب شود از پرده عشاق چو گویان
7 آشفته پی چشمه حیوان چو خضر باز از خاک در حیدر و آبش شده جویان