1 انعام ز حق به خاصه و عام یکی است جان در بدن آدم و انعام یکی است
2 قایم بد و نیک با احد نقصان نیست مه در [گو آب] و بر سر بام یکی است
1 لب وانشد به ذکر، ز بیم ریا مرا بر سینه بسته دست طلب در دعا مرا
2 تا همچو موج، نقش خودی را زدم بر آب در سینه داده همچو گهر بحر، جا مرا
1 عاشقان را رخصت دیدار آن مه پاره نیست همچو خورشیدش کسی را طاقت نظاره نیست
2 در بهای یک نگاهش دین و دل دارد طمع غیر جان دادن در این راه مفلسان را چاره نیست