ریزم ز مژه کوکب بی‌ماه‌رخ شب‌ها از جامی غزل 15

ریزم ز مژه کوکب بی‌ماه‌رخ شب‌ها

1 ریزم ز مژه کوکب بی‌ماه‌رخ شب‌ها تاریک شبی دارم با این همه کوکب‌ها

2 چون از دل گرم من بگذشت خدنگ تو از بوسه پیکانش شد آبله‌ام لب‌ها

3 از بس که گرفتاران مردند به کوی تو بادش همه جان باشد خاکش همه قالب‌ها

4 از تاب و تف هجران گفتم سخن وصلت بود این هذیان آری خاصیت آن تب‌ها

5 تا دست برآوردی زان غمزه به خونریزی بر چرخ رود هر دم از دست تو یارب‌ها

6 شد نسخ خط یاقوت اکنون همه رعنایان تعلیم خط از لعلت گیرند به مکتب‌ها

7 جامی که پی مذهب اطراف جهان گشتی با مذهب عشق تو گشت از همه مذهب‌ها

عکس نوشته
کامنت
comment