قلاش وش دیدم بتی ای وقت آن قلاش خوش از جامی غزل 476

قلاش وش دیدم بتی ای وقت آن قلاش خوش

1 قلاش وش دیدم بتی ای وقت آن قلاش خوش کو باخت نقد دین و دل در عشق آن قلاش وش

2 طوبی ز قد او خجل مانده صنوبر پا به گل سروی بغایت معتدل بالا خوش و رفتار خوش

3 هستند بی جام و سبو مست لب میگون او صوفی وشان صاف جو صافی دلان دردکش

4 زان لب به بزم عاشقان آمد حدیثی در میان ساقی ز یکسو داد جان مطرب ز یکسو کرد غش

5 می بینم از زلف دو تا بر طرف رویش خال را افتاده در چین و خطا مسکین غریبی از حبش

6 خوش آنکه خواهم زان صنم بوسه پی تسکین غم دو یا یکی و او از کرم بخشد سه چار و پنج و شش

7 جامی صلای باده ده کز هر چه گویی باده به بر سر سبوی باده نه تا چند ازین دستار و فش

عکس نوشته
کامنت
comment