1 آن کز طرف خدا موفق نبود از معرفتش امید، مطلق نبود
2 زین قوم مکن دعوی عرفان باور کس عارف ذات حق به جز حق نبود
1 از شیشه نه می در دل مخمور فرو ریخت انوار تجلیست که بر طور فرو ریخت
2 گلچین چمن دامن گل را ز خجالت چون دید گل روی تو از دور، فرو ریخت
1 آنان که مرا جورکش یار نوشتند بر عاشقی کوهکن انکار نوشتند
2 چون تخته اطفال ز دل حرف پریشان هرچند که شستیم دگربار نوشتند
1 بی روی تو کارم همه با دیده تر بود تا دامن خاک از مژهام لخت جگر بود
2 در گلشن اندیشه به یاد رخ و زلفت هر سو که شدم سنبل و گل تا به کمر بود