1 آن کس که حریف عشق باید پیوست دایم زشراب بیخودی باشد مست
2 گر زانک دلت را سر ره رفتن هست پا بر سر نفس خود نه و بردی دست
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 مؤمن که به صدق ازو نرنجد چیزی در پیش دلش جز او نسنجد چیزی
2 حق بر عرش است و عرش دانی چه بود آن دل که درو جز او نگنجد چیزی
1 هر چند که در شهر به رندی فاشم وانگشت نمای جملهٔ اوباشم
2 یا رب تو مرا از درِ خود دور مکن مگذار که رسوای جهانی باشم
1 ای دل دَرِ غم گشاده ای می بینم در دام بلا فتاده ای می بینم
2 از یار کناره کرده ای می دانم دل در دگری نهاده ای می بینم
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به