1 کسان که سود و زیان را در این جهان دانند یقین قماش کفن به ز نقد جان دانند
2 ببر ز غیر و توانی دگر به خویش مدوز که سود خویش در این باب در زیان دانند
3 [گذشتگی] است سعیدا متاع بالادست که قدر و قیمت آن گذشتگان دانند
1 آن آفرین جهان که نگهدار عالم است هر دلبر زمانه هم اغیار عالم است
2 چشمی که وا ز کثرت غفلت نمی شود تا روز حشر دیدهٔ پندار عالم است
1 در خانه ای که جای کسی نیست جای ماست بامی که بر هواست بنایش بنای ماست
2 لنگر، جفا و صبر و هوا جذب و موج، اشک خون بحر و دل سفینه و غم ناخدای ماست
1 نازک دلی که آینه دار نزاکت است دایم به فکر نقش و نگار نزاکت است
2 آرامگاه آن قد و بالین ناز او دوش نزاکت است و کنار نزاکت است
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به