1 کسان که سود و زیان را در این جهان دانند یقین قماش کفن به ز نقد جان دانند
2 ببر ز غیر و توانی دگر به خویش مدوز که سود خویش در این باب در زیان دانند
3 [گذشتگی] است سعیدا متاع بالادست که قدر و قیمت آن گذشتگان دانند
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 کار اهل الله را طعن از کسی زیبنده نیست هرچه خواهد میکند عارف کسی را بنده نیست
2 درد بیدردی عجب دردی است ضعف طرفهای است صاحب این درد گویا در حساب زنده نیست
1 مردمی، فهم، ادا، ترس خدا، رحم بجا نازم آن چشم سیاه تو که دارد همه را
2 عشقبازی و فقیری و جنون و غم یار دارم اینها همه را شکر خدا، نام خدا
1 آن آفرین جهان که نگهدار عالم است هر دلبر زمانه هم اغیار عالم است
2 چشمی که وا ز کثرت غفلت نمی شود تا روز حشر دیدهٔ پندار عالم است
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به