- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 آنها که مقیمان خرابات مغانند ره جز به در خانه خمار ندانند
2 من بنده رندان خرابات مغانم کایشان همه عالم به پشیزی نستانند
3 سر حلقه ارباب طریقت بحقیقت آن زنده دلانند که در ژنده نهانند
4 بسیار خیال خرد و دین مپزای دل کین هر دو به یک جرعه می خام نمانند
5 من جز به قدح بر نکنم دیده، چو نرگس فردا که ز خاک لحدم باز نشانند
6 گر خلق برآنند که برانند ز شهرم من نیز برانم که همه خلق برانند
7 ای کرده نهان رخ ز گران جانی اغیار بنمای رخ از پرده که یاران نگرانند
8 نقش رخ خوبت نتوان خواند و رخت را شرط ادب آن است که خود نقش نخوانند
9 روز رخ و زلف چو شبت پرده سلمان بسیار دریدند و شب و روز درانند