مباد آن دم که از ما رنجه از سلیم تهرانی غزل 913

سلیم تهرانی

آثار سلیم تهرانی

سلیم تهرانی

مباد آن دم که از ما رنجه گردد آشنارویی

1 مباد آن دم که از ما رنجه گردد آشنارویی شکست از سنگ ما بر ساغر چینی رسد مویی

2 درین نخجیرگاه افلاک را بنگر سراسیمه که شد گنبدزنان، گویی گریزان خیل آهویی

3 پریشانگوست بر یاد سر زلف سیاه او زبانم همچو آن خامه که باشد بر سرش مویی

4 شکوه از جود حاصل می شود ارباب دولت را ندارد رتبه حرفی هم که آن را نیست پهلویی

5 فلاخن وار دارند این حریفان را که می بینی برای باد سنجیدن، همه سنگ و ترازویی

6 هوس چون شیر بر اطراف آن سیمین بدن گردد که زیر دامن او دیده نقش پای آهویی

7 حریفان از دکانداری شکار مدعا کردند همای کلک ما نبود چو شاهین ترازویی

8 به عزم آستان دوست می خواهم سلیم امشب زنم همچون کبوتر از حریم کعبه یاهویی

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر