1 این آب که شعلهٔوش ز جا میخیزد وز میل به ذیل باد میآویزد
2 ماناست به اشگ محتشم کز تف دل میجوشد و از درون برون میریزد
1 حسن تو چند زینت هر انجمن بود روی تو چند آینهٔ مرد و زن بود
2 تیر نظر به غیر میفکن که هست حیف شیرافکن آهوی تو که روبه فکن بود
1 بترس از آن که درآرد سر از دهان من آتش به جانب تو کشد شعله از زبان من آتش
2 بترس از آن که ز آمیزشت به چرب زبانان شود زبانهکش از مغز استخوان من آتش
1 ناگهان برخاست ظلمانی غباری از جهان کز سوادش در سیاهی شد زمین و آسمان
2 ناگهان سر کرد طوفان خیز سیلی کز زمین کند بیخ خرمی تا دامن آخر زمان