- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 این دیدهٔ جان مرا روی تو بینا میکند مدحت زبان روح را گویی که گویا میکند
2 عمریست تا جان میدهم بر وعدهٔ روز وصال تا کی بت سنگیندلم امروز و فردا میکند
3 هر شب ز هجرت مردم چشم من سودازده هردم چو ملّاحان شنا در آب دریا میکند
4 گوید به هجران صبر کن تا کام یابی از جهان سودای عشقش چون کنم در سینه غوغا میکند
5 از صبر کامم تلخ شد حاصل نشد کام دلم آخر بگو تا کی بتم این جور بر ما میکند
6 درد دلی دارم ز تو گل قند فرمودم طبیب زان روی و لب کن چارهای کان دفع صفرا میکند
7 با چشم فتّانش بگو تا کی خورد خون دلم با ما چرا چون زلف خود هر لحظه سودا میکند