-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
این بنده را عجوزهای بود ولادت او در بیست و هشتم صفر سنهٔ احدى عشرة و خمسمایة بود و ماه با آفتاب بود و میان ایشان هیچ بعدی نبود پس سهم السعادة و سهم الغیب بدین علت هر دو بر درجهٔ طالع افتاده بودند. ,
و چون سن او به پانزده کشید اورا علم نجوم بیاموختم و در آن باره چنان شد که سؤالهای مشکل از این علم جواب همی گفت و احکام او به صواب عظیم نزدیک همی آمد و مخدرات روی به وی نهادند و سؤال همیکردند و هر چه گفت بیشتر با قضا برابر افتاد. ,
تا یک روز پیرزنی بر او آمد و گفت: ,
«پسری از آن من چهار سال است تا به سفر است و از وی هیچ خبر ندارم نه از حیات و نه از ممات بنگر تا از زندگان است یامردگان؟ آنجا که هست مرا از حال او آگاه کن.» ,
منجم برخاست و ارتفاع بگرفت و درجهٔ طالع درست کرد و زایجه برکشید و کواکب ثابت کرد و نخستین سخن این بگفت که: ,
«پسر تو باز آمد!» ,
پیرزن طیره شد و گفت: ,
«ای فرزند! آمدن او را امید نمیدارم! همین قدر بگوی که زنده است یا مرده؟» ,
گفت: ,
«میگویم که پسرت آمد! برو! اگر نیامده باشد باز آی تا بگویم که چون است.» ,
پیرزن به خانه شد. پسر آمده بود و بار از دراز گوش فرو میگرفتند پسر را در کنار گرفت. ,
و دو مقنعه برگرفت و به نزدیک او آورد و گفت: ,
«راست گفتی! پسر من آمد.» ,
و با هدیه دعای نیکو کرد او را. آن شب چون به خانه رسیدم و این خبر بشنیدم از وی سؤال کردم که: ,
«به چه دلیل گفتی و از کدام خانه حکم کردی؟» ,
گفت: ,
«بدینها نرسیده بودم. اما چون صورت طالع تمام کردم مگسی در آمد و بر حرف درجهٔ طالع نشست. بدین علت بر باطن من چنان روی نمود که این پسر رسید و چون بگفتم و مادر او استقصا کرد آمدن او بر من چنان محقق گشت که گویی می بینم که او بار از خر فرو میگیرد.» ,
مرا معلوم شد که آن همه سهم الغیب بر درجهٔ طالع همیکند و این جز از آنجا نیست. ,